دفتر خاطرات دختر: داستان زندگی یک دختر معمولی.داستان های کوتاه از دفتر خاطرات یک دختر معمولی ، نوشته های دفتر خاطرات.

داستان های کوتاه از دفترچه خاطرات یک دختر معمولی ، یادداشت های روزانه

افکار - خلاص شدن از بقایای گذشته قبل از سال نو ، در ذهن من گیر کرده است.من می دانم چه کاری باید انجام شود و چه چیزی دخالت دارد.من دیگر نمی خواهم این احساسات را احساس کنم ، وقتی یک سوراخ فضای سیاه در قفسه سینه خود دارید که هر دقیقه بزرگ می شود و در میانه راه ایستاده اید ، اینقدر خالی است ، و مردم می روند ، عجله کنید ، شما را متوجه نمی شوید زیرا ارقام قبل از چشم شما می لرزد.

اما می دانید ، وقت آن است که شما متوقف شوید.نمی خواهم بدانم او کیست یا چگونه است.لازم نیستبعد از آن مریض شدم ، فقط مرا قطع کرد.

من دیگر نمی خواهم اشعار غم انگیز بخوانم که مرا به یاد احساسات من می اندازد.من نمی خواهم این آهنگ ها یادآور گذشته باشند.من دیگر نمی خواهم دویدن کنم.من همه چیز هستمبس است

نمی خواهم منتظر تو باشم ، زیرا هرگز برنخواهی گشت.اما من هنوز آماده نیستم که به کسی اعتماد کنم.با خودم سر و کار خواهم داشت.

و شما ... فقط شاد باشید ، واقعاً ، شما همه چیز را می دانید.خاکسترها را از روی پل ها خارج می کنم.او خیلی پیر است.خلاص شدن از شر این زباله ها.من ماندم ، و شما می روید ، به اطراف خود نگاه نکنید.

***

این هفته تقریباً تمام وقت در خانه بودم.او در آغاز جلسه را تعطیل کرد ، موضوع را در محل کار تحویل داد و فقط برای کارهای کوچک به دانشگاه رفت.او آرام ، بدون ساعت زنگ دار از خواب بیدار شد ، از رختخواب خود بلند شد ، خودش را به سمت بالا کشید و لبخند زد و به پنجره نگاه کرد.

در بعضی مواقع ، او می توانست چند ساعت را در حالی که کتاب می خواند ، زیر جلد خود کند.وحتی کار پیدا نکردم!من واقعاً مدتهاست که شب از خواب بیدار نمی شدم و نمی خوابم!

در طول هفته ، احساس خوشبختی کردم که یک روز صبح با دوست دخترم با تلفن صحبت کردم.عجله نداشتم و گوش کردم.حتی گربه ، این روزها با دیدن اینکه من در خانه هستم ، در اتاقم خنجر زد.و من با او بازی کردم ، درست مثل یک کودک.او زیر پتو پنهان شده بود ، یک مخروط کوچک را رها کرد تا از او مراقبت کند و من را جستجو کرد و پتو را گاز گرفت.این خیلی چیز جزیی است ، اما من واقعاً خوشحال شدم.

خوشحالم که والدین را در محل کار ملاقات می کنید ، با آنها بی سر و صدا صحبت می کنید ، به جای پاسخی خشک ، خندیدن به شوخی ها ، حیوانات را "عذاب" در کنار هم.عزیزانم را کاملاً فراموش کردم.

بله ، لعنتی ، در حال حاضر در آنجا ، من فراموش کردم که چگونه هر روز گذشت با لبخند و عشق بیدار شوم و در مورد تن کار فکر نکنم.من احساس خوشحالی کردم که با افراد در موضوعات عادی صحبت کنم نه در محل کار ، گوش دادن به آنها ، صحبت کردن در مورد خودم.احتمالاً چنین لحظاتی باعث خوشبختی می شود.این تعادل من است.آغاز ماه من

***

ساعت 4 صبح است ، روز دیگر نخوابیدم.نوار VK را می چرخانم.پیام زیر است ... "Anyuta" ... همه چیز در داخل فرو ریخته است.روز قبل ، او تمام شب رویای من بود.تمام رویائی که من سعی کردم چیزی را برای او ثابت کنم ، او فقط پاسخ داد که او نمی خواهد چیزی را حل کند و خسته شده است.و در پایان خواب ، من فقط احساس ضعف و خستگی کردم وقتی ماهی روی یخ می زد.خواب دوباره فریب نداد.

پنج ماه از طلاق ما گذشته است.و من منتظر او بودم که مکالمه را دقیقاً مشابه آن شروع کند ، قبل از این ، این برای من بسیار زیاد استمنظور ... او تمام این سؤالات استاندارد را پشت سر گذاشت ، فقط کمی برای نوشیدن به خانه آمد ، گفت که او آدم بدی است و فهمید که نمی توان مردم را از این طریق بیرون انداخت ...

حالا فقط یک سؤال ، چرا؟به طور اتفاقی ، من در این زمان خودم را به صورت آنلاین پیدا کردم و او نوشت ، اما لعنتی ، خیلی صدمه دیده است ، او چیزهایی را می گوید که من به قلبم می خورم ، گرچه ممکن است این برای او معنی نداشته باشد.گفت ، فراموش کرد ، نظرش را عوض کرد.می فهمی؟در اینجا پیچ و تاب ، موقعیت های خراشیده سر ، دوباره گوش دادن به موسیقی ، خاطرات و اشک های شب است.تصویربله ، جایی در پشت ذهن من ، از او توهین می کنم.بخاطر خودخواهی او ، برای افکارش احمقانه است ...

اما این چیزی را تغییر نمی دهد.فهمیدچه در مورد من؟اما اگر فهمیدم که چنین چیزی نمی تواند باشد ، برگردید ، من قبلاً نیز گفتم که اگر شما هستم ، همه چیز را می فهمم ...

هیچ چیز تغییر نمی کند.فقط باید شما و افکار احمقانه خود را از سرتان دور کنید.و دوباره ، آرام باشید ، خوب بخوابید و هیچ چیز را به یاد نیاورید.

***

می خواهم از افرادی که در اطراف من هستند تشکر می کنم.در نزدیکی ، به این معنی نیست که آنها را می بینم ، و آنها به طول بازو نشسته اند.برخی کاملاً در شهرهای دیگر ، یک زن و شوهر از مردم که من هرگز ندیده ام ، اما این افراد فقط با من هستند.آنها پشتیبانی می کنند ، به فریاد من گوش می دهند ، تمام افکار هذیان ، تشویق ، شوخی می کنند ، اعتقاد دارند ، به خیابان می روند و هنگامی که شما نیاز به پارس کردن دارید ، فریاد می زنید.با تشکر از حمایت و مردم از مکارنده.شما تماس گیرنده پست های من هستیدفقط شما می بینید که من واقعاً فرار کرده ام ، خیلی اصیل.

امسال به پایان نرسیده است ، اما در همه برنامه ها برای من بسیار سخت بوده و هست.پذیرفتن و زنده ماندن غیرقابل تحمل دردناک بودشکسته شدن روابط ، غیرممکن بود که به خودتان در آینه نگاه کنید ، هیچ نکته ای وجود نداشت و هیچ چیز سرگرم کننده نبود.چنین بار

بله ، اکنون دشوار است.اما من در حال یادگیری احساس ، فکر کردن ، و زندگی کردن دوباره هستم.من شروع به چت بیشتر ، خندیدن و آشنایی های جدید کردم که نفس تازه ای به من می داد.

من فقط در آغاز هستم ، اما به لطف شما موفق هستم.شما مرا از این خنجر بیرون می کشید ، اما بسیاری از شما حتی آن را نمی شناسید.آنها نمی دانند سخنان شما برای من چقدر مهم است.فقط ممنون

وقتی دانشگاه را تمام می کنم و تمام یا بسیاری از ایده هایم بیرون می آیند ، می توانم با اطمینان بسیاری از کلمات خوب را بگویم.در ضمن ، چنین سردرگمی باید امروز در اینجا باشد]

***

البته ، به راحتی می توان به مردم توصیه كرد كه چه كاری كنند ، چگونه روابط را حفظ كنند ، چه بگویند و معنی شریک زندگی چیست.بعضی اوقات می خواهید یکی از آنها را بگیرید و آنها را تکان دهید.چه جهنمی داری؟چرا مسائل را پیچیده می کنید؟شما نکات جالب را می گویید ، "مردم ، به یکدیگر بازگردید" ، در حالی که زندگی شخصی شما به جهنم رسیده است .. اما روابط دیگران هنوز یک راز است ...

و من صادقانه نمی دانم که این همه چطور است.مربوط به ، اما گوش دادن به آنچه در روابط با دوست دختران است ، در ذهن من ، افكار مربوط به زندگي آنها است.من حتی نمی دانم چگونه همه را کنار هم بگذارم و آن را بنویسم.اما هر شخص به یک انگیزه قوی نیاز دارد تا بخواهد چیزی را تغییر دهد و برای رشد تلاش کند ، فارغ از این که در چه زمینه ای باشد.

هیچ چیز برای محکوم کردن یک شخص و فشار زدن به ناکامی ها وجود ندارد ، به این واقعیت که هیچ کاری انجام نمی دهد ، تأیید کنید ، مخصوصاً اگر شما بومی آن شخص باشید.ازاین چیزی را تغییر نخواهد داد.انگیزه قوی ... همه می گویند من یک موضوع دیپلم پیچیده دارم ، کمیسیون پر خواهد شد.بله ، حقیقت این است که ، رفتن سخت است ، اما نمی دانید چه چیزی را باید گرفت.کاملاً از مدرک خود دفاع کنید و به همه ثابت کنید که من می توانم انگیزه ای داشته باشم؟تشویقیآیا کار می کند؟هیچکدامزیرا من این کار را برای خودم انجام نمی دهم ، بلکه چیزی را برای کسی اثبات می کنم.

برای کاهش وزن ، دوباره به بی اشتهایی.انگیزه؟بله ، البتهاما این به من خوب نمی شود.از آنجا که می دانم ، می توانم این کار را انجام دهم و دوباره آن را به من چیزی نمی دهد.البته ، اثبات به دیگران ارزش همه عذاب ، به تعبیری دارد.اما محرک و نیروی محرکه در هفته اول می گذرد و اهداف تا بعد موکول می شوند.

سپس این اصطلاح تعریف نشده است.شما باید در درون خود رشد کنید.برای اینکه به خود ثابت کنید ، خود را دوست داشته باشید ، همیشه بدانید که در یک موقعیت خاص برای شما چه چیزی بهتر است و آنچه را می خواهید….و شما باید بتوانید از موقعیتی که ایده های قانع کننده ایجاد نمی کند ، رها شوید.پایتخت شمالی ... شما باید روی خودتان کار کنید ، زیرا هر کجا که بروید ، خود را به همه جا می آورید ...

و بله ، شماره او را حذف کردم.صبح بخیر)

***

یک لایه نازک از برف در خیابان های ما وجود داشت.برف های کوچک کرکی برفی روی زمین می رقصند.کمی یخ می زنداما این احساس که با آن بیرون می روید ، در پیاده روهای به سختی روشن قدم می زنید ، مرا برای یک روز دیگر ترک نمی کند.

شگفت آور است.من بیرون رفتم و اولین کسی که فکر کردم البته او بود.این همان حال و هوایی است که وقتی همه ما شروع کردیم ، همان احساسات استبرخیز و مرا به طرف اشتباه بگردان.زمان سال بدون آن فرا می رسد ...

و در عین حال ، من چیزی جادویی و آسان را احساس می کنم.گویا اولین برف ، برف ، برف و برف زیرزمینی ، من را برای یک چیز جدید آماده می کند - برای شروع سرنوشتم با یک ورق سفید ، همان برف اول ...