تابستان را چگونه گذراندم: انشا برای راهنمایی، راهنمایی، دبیرستان
چه کسی تابستان را به خصوص در دوران کودکی دوست ندارد. و اکنون انشا در مورد تابستان سپری شده می نویسیم.
چگونه تابستان را گذراندم: مقاله ای برای دانش آموزان مدرسه. گزینه هایی برای دبیرستان، راهنمایی و دبیرستان وجود دارد.
چگونه تابستان خود را گذراندم: مقاله ای برای دبیرستان
تابستان زمان مورد علاقه من از سال است زیرا بیرون گرم است و می توانید تمام روز پیاده روی کنید و مهمتر از همه - چون تعطیلات است!
هر روز تابستان طولانی و سرگرم کننده است. حتی اگر صبح طولانی بخوابید، هنوز وقت دارید تا کارهای جالب زیادی انجام دهید: با دوستان بازی کنید، و اگر رودخانه یا جنگلی در نزدیکی آن وجود دارد، به خرید بروید یا در جستجوی انواع توت ها، شاخه های جالب برگ ها، گل ها بگردید. سپس می توانید یک گیاه دارویی جمع آوری کنید، همانطور که از ما برای تابستان در مدرسه خواسته شد. و من همیشه به آواز پرندگان در جنگل گوش می دهم، زیرا آنها بسیار متفاوت هستند! و من قبلاً یاد گرفته ام که برخی از آنها را با توییت شناسایی کنم.
در باران، زمانی که نمی خواهید از خانه خارج شوید، می توانید تلویزیون تماشا کنید ، با کامپیوتر بازی کنید، بخوانید. و همچنین می توانید به مادرم کمک کنید و اتاقش را مرتب کنید، او همیشه از من می خواهد. من تابستان را خیلی دوست دارم و می خواهم به قول آهنگ هرگز تمام نشود.
تابستان خود را چگونه گذراندم: مقاله ای از کلاس های عادی
من واقعاً مدرسه، معلمان و همکلاسی هایم را دوست دارم اما به هر حال هر سال منتظر تعطیلات تابستانی هستم.
تابستان امسال، در اولین روزهای تعطیلات، من فقط استراحت کردم. ما تمام روزها را با دوستانمان قدم زدیم، به سینما رفتیم و بعد مدت طولانی درباره فیلم بحث کردیم و برداشت هایمان را با هم مقایسه کردیم. چندین بار به ساحل شهر رفتیم و در آنجا شنا کردیم و آفتاب گرفتیم که برای بدن بسیار مفید است. عصرها کتاب هایی که برای تابستان به ما می دادند را می خواندم، می کشیدم و می بافتم. اتفاقاً در تابستان موفق شدم برای زمستان یک روسری بلند زیبا برای خودم ببافم و برای خواهر کوچکترم فقط با رنگ متفاوت.
بعدها، من و خواهرم به روستایی رفتیم که پدربزرگ و مادربزرگم در آن زندگی می کنند. اینجا هم خیلی سرگرم کننده بود و هر روز متفاوت بود. با دختر و پسرهای روستایی آشنا شدم که با آنها برای شنا به کنار رودخانه رفتیم و عصر به مزرعه رفتیم و گل جمع کردیم و دسته گلهای زیبایی درست کردیم. از آنها نام بسیاری از گل های وحشی را یاد گرفتم که در شهر ما نمی رویند.
البته ما به پدربزرگ و مادربزرگم کمک کردیم. آنها جوجه و اردک دارند و من و خواهرم هر روز به آنها غذا می دادیم. و آنها همچنین تخت ها را علف های هرز کردند، خیارها را جمع آوری کردند و سپس به مادربزرگ کمک کردند تا در کوزه ها بغلطاند.
هنگامی که پدر و مادر من تعطیلات خود را آغاز کردند، آنها نیز به روستا آمدند. ما یک هفته به عنوان یک خانواده بزرگ اینجا زندگی کردیم، با هم محصول همه چیزهایی را که تا این زمان رسیده بود جمع کردیم و انبار را پر از آماده سازی کردیم. پدر ما یک ماهیگیر مشتاق است و یک بار صبح زود با او به رودخانه رفتم. درسته، بابا اگر بلند حرف می زدم غر می زد، چون می گوید ماهی سکوت را دوست دارد. و با این حال شادی بلند من از هر ماهی صید شده تداخلی نداشت - ما با یک صید عالی به شام برگشتیم و عصر همه ماهی سرخ شده را با اشتها خوردیم که مادربزرگ طبق دستور العمل مخفی خود تهیه کرد.
و سپس با پدر و مادر خود به ساحل دریا رفتیم. من برای اولین بار از دریا دیدن کردم و خیلی دوستش داشتم. در اینجا، خورشید کاملاً متفاوت است، بسیار داغ تر. و دریا اصلا شبیه رودخانه نیست، تاریک، عمیق و بسیار زیباست. ما صدف ها و سنگریزه های بسیار زیبایی را جمع آوری کردیم و سپس آنها را به خانه آوردیم و آکواریوم خود را تزئین کردیم. من هم چند صدف برای دوست دخترم جمع کردم تا شادی ام را با آنها تقسیم کنم.
دو هفته گذشت و زمان بازگشت به خانه فرا رسید. پدر و مادرم خیلی زود به سر کار برگشتند و من هنوز کمی فرصت داشتم تا خواندن کتاب هایی را که در ابتدای تابستان وقت نداشتم بخوانم و البته پیاده روی، تمام کنم. تابستان به تازگی به پایان رسیده است و من در حال حاضر مشتاقانه منتظر پایان سال تحصیلی هستم و دوباره از آفتاب گرم لذت خواهم برد.
چگونه تابستان را گذراندم: مقاله ای از طبقات پایین
چه تابستان فوق العاده ای! این بسیار متفاوت است و هر ماه مانند ماه قبل نیست: طراوت برگ های سبز در ژوئن، اشباع و عمق رنگ ها در ماه ژوئیه، اولین پاشیدن خیانتکارانه سایه های زرد و قرمز در این سبزه - در ماه اوت. در تابستان، آفتاب بسیار خاص است، می تواند سوزان باشد، و با اشعه های گرمش می تواند ملایم و ملایم باشد. و حتی باران در تابستان فوقالعاده است، خواه باران قارچی گرم تابستانی باشد که از میان خورشید در آسمان میدرخشد، یا یک رعد و برق قدرتمند همراه با رعد و برق، رعد و برق، آسمان تاریک و باد تند و تند که در سکوت و پاشیدن بارانی ملایم به پایان میرسد. گودال های آخرین قطره ها
این تابستان آخرین تابستان در زندگی مدرسه من بود، تابستان بعدی زمان امتحانات، نگرانی ها، فارغ التحصیلی و پذیرش در دانشگاه خواهد بود. از این رو سعی کردم آن را گرانبها خرج کنم تا از آخرین تعطیلات بی دغدغه مدرسه نهایت لذت را ببرم.
برنامه سالانه من شامل تمام سرگرمی های دوران کودکی ام بود: پارک های تفریحی و چرخ و فلک، چرخ و فلکی که از آن خانه ام را می دیدم و برای آن دست تکان می دادم و مانند یک کودک شادی می کردم.در پارک دریاچهای کوچک وجود دارد که قوها در آن شنا میکنند، و من اغلب به آنها غذا میدادم، تکههای نان را پرت میکردم و تماشا میکردم که چقدر مهم و آرام شنا میکنند. خیلی خوب بود که در کوچه پس کوچه های آرام، زیر نور فانوس ها پرسه می زدم، بی سر و صدا با بهترین دوستم در مورد مخفی ترین چیزها، درباره همدردی ها و برنامه هایم برای آینده صحبت می کردم.
در تابستان من سرگرمی های فرهنگی وجود داشت: فیلم، تئاتر، کنسرت. برای اولین بار به طور مستقل تئاتر اپرا را برای خودم انتخاب کردم، زیرا این هنری است که درک و شنیدن آن بسیار مهم است. و از انتخابم پشیمان نشدم، زیرا متوجه شدم که موسیقی بسیار متفاوت است و کلاسیک که عملاً به ریتم های مدرن امروزی گوش نمی دهیم نیز زیبا و شگفت انگیز است.
هر روز چیز جدیدی را برای من باز می کرد، زیرا من با چشمان کاملاً متفاوت به او نگاه می کردم، چشمان تقریباً بزرگسالان. و حتی سفر سنتی سالانه به اقوام در یک شهر همسایه کاملاً معمولی نبود. من برای اولین بار فهمیدم که مردم بومی من بدون توجه به اینکه کجا زندگی می کنند یکسان می مانند. این اتفاق به این دلیل بود که احساس می کردم واقعاً دلم برای عمو و خاله ام، پسر عمویم، تنگ شده است، هرچند که ما اغلب با او دعوا می کردیم و حتی گاهی دعوا می کردیم. از دیدنشون خیلی خوشحال شدم و برای هر کدومشون بسته به سلیقه و علایقشون یه سورپرایز جداگانه آماده کردم.
و این تابستان، من و پدر و مادرم بخشی از تعطیلات خود را با هم گذراندیم (خوب است که آنها با مامان و بابا مصادف شدند!). صبح زود سوار ماشین شدیم و راهی دریا شدیم. اما دریا هدف نهایی سفر ما بود، قبل از رسیدن به آنجا، در شهرهای مختلف توقف کردیم، از جاذبه های محلی دیدن کردیم، به موزه ها رفتیم. دیدن بسیاری از چیزهایی که در برنامه درسی مدرسه، در دروس تاریخ و جغرافیا پشت سر گذاشتیم، بسیار جالب و جذاب بود. این بسیار مفید است، زیرا هنگامی که اطلاعات آموخته شده به خودی خود در حافظه ظاهر می شود.
دریا... چقدر دوست دارم برای همیشه اینجا زندگی کنم، به صدای موج سواری گوش دهم، هر روز صبح را با امواجی که به ساحل می تازند سلام کنم، صورت و شانه هایم را به خورشید بسپارم. ، مرغ های دریایی را تماشا کنید، آنها به خصوص از ما نمی ترسند، مردم، که در امتداد ساحل قدم می زنیم و مخفیانه به دنبال چیزی خوشمزه به کیسه ها نگاه می کنیم. جلوی چشمانم، مرغ دریایی پسری را گرفت که در حال صید چند ماهی کوچک از ساحل بود، صیدش درست از دستانش خارج شد. او بلافاصله به آسمان پرواز کرد، ظاهراً در عجله برای فرار از صحنه جنایت و به اشتراک گذاشتن با دوستانش.
و چقدر هوای دریا با هوای شهر ما متفاوت است! مطلقاً هیچ گرد و غباری در آن وجود ندارد، تمیز و اشباع شده از نمک است، نفس کشیدن در اینجا بسیار آسان است. بله، حیف است که شما نمی توانید تمام عمر خود را اینجا زندگی کنید. با این حال ساکنان محلی می گویند که دریا در زمستان اصلا جذاب نیست، تاریک و سرد است. بنابراین شاید این چیز خوبی باشد که رویای من در حال حاضر فقط یک رویا باقی مانده است.
و البته در تابستان زیاد مطالعه می کنم. کتاب های الکترونیکی در جاده به من کمک کردند و کتاب های واقعی در خانه. می گویند امروزه جوانان زیاد مطالعه نمی کنند، اما این درست نیست. ما متفاوت هستیم و در میان ما افراد زیادی هستند که می خواهند چیزهای جدیدی یاد بگیرند، به گذشته شیرجه بزنند، فکر کنند و گریه کنند. البته این با کمک فیلم ها هم امکان پذیر است، اما من همچنان کتاب ها را ترجیح می دهم، زیرا فقط با آنها می توان به تخیل خود دست داد، تصاویر شخصیت ها را تصور کرد و مانند فیلم ها به آنها نگاه نکرد. می توانید کتاب را در جذاب ترین صفحه قرار دهید و لذت انتظار و انتظار را به خود بدهید. به همین دلیل است که در طول تابستان دو دوجین کتاب جدید خواندم و از آنچه میخوانم لذت زیادی بردم.
آخرین روزهای تابستان خود را در خانه گذراندم و به مادرم کمک کردم و دستور العمل های جدیدی را از کتاب های آشپزی یاد گرفتم. از این گذشته، زندگی بزرگسالی خیلی زود در انتظار من است و باید آماده وارد آن شوم. آشپزی علاقه خانوادگی ماست، مادربزرگ و مادرم بسیار خوشمزه آشپزی می کنند و من هم می خواهم با آنها همگام باشم.
این آخرین تابستان کودکی من بود. روشن، ثروتمند، که خاطرات خوب گرمی را پشت سر گذاشت.