چگونه با خود صادق باشیم: استدلال های مقاله، نوشته ها
وفادار ماندن به خود به چه معناست؟ چطور میتونی به خودت خیانت کنی؟ ملاحظات و نمونه هایی از ادبیات.
وفاداری چیست؟ این ثبات در احساسات، سلیقه، افکار و اعمال فرد، تمایل به دنبال کردن مسیر انتخاب شده و عدم انحراف از برنامه است. وفاداری به خود اساس اصول اخلاقی فرد است. صادق بودن به خود یعنی اینکه تحت هیچ شرایطی به باورهای خود خیانت نکنید.
وفاداری به خود: خیانت نکردن به خود به چه معناست؟
انسان نمی تواند جدا از جامعه وجود داشته باشد و رشد کند. به هر حال، شکل گیری شخصیت تحت تأثیر افراد و رویدادهای اطراف است.
دیدگاه ها و اصول هر شخصی با افزایش سن، کسب تجربه زندگی یا تحت تأثیر شرایط تغییر می کند. اما ارزش های اخلاقی اصلی که در دوران کودکی گذاشته شده است، اساس شخصیت فرد است. نزدیک ترین افراد از اولین روزهای زندگی کودک به او کمک می کنند تا یاد بگیرد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد، چگونه درست انجام دهد و چه چیزی غیرقابل قبول است. مهربانی، نجابت، همدلی، مسئولیت - اینها ویژگی هایی هستند که هر والدینی می خواهد در فرزندان خود ایجاد کند.
- وفادار ماندن به خود به این معنی است که اجازه ندهید دنیای بی رحم و افراد نالایق نور را در روح شما از بین ببرند، از شکست ها تلخ نشوید و در آن سخت نشوید. تعقیب کالاهای مادی، نزول نکردن، تسلیم شدن در برابر ضعف.
- واقعیت مدرن بر جهان بینی مردم تأثیر می گذارد. فرصت های بزرگ نیازهای بیشتری را برای فرد دیکته می کند. اگر می خواهید در زندگی به چیزی برسید، باید "در موضوع" باشید. زندگی ما بیشتر و بیشتر شبیه یک آگهی تجاری است. بسیاری از جوانان می خواهند برجسته باشند، از بت ها تقلید کنند، زندگی اختراعی، علایق، سرگرمی ها را در شبکه های اجتماعی قرار دهند، فقط به این دلیل که جالب است.
- خود بودن به هیچ وجه به معنای "موش خاکستری" ماندن نیست. به سادگی به معنای زندگی نکردن با کلیشه های تحمیلی، شلوغی مصنوعی است. لازم است بتوانیم چیز اصلی زندگی را از دوستان واقعی و اختراعی از دوستان مجازی جدا کنیم.
وفاداری به خود در آثار ادبی
مضمون وفاداری به اصول خود در بسیاری از آثار ادبی آشکار شده است.
"یونیچ"
زوال اخلاقی و ویرانی روح - ایده اصلی داستان "یونیچ" آ.پ. چخوف. قهرمان در ابتدا و در پایان کار به عنوان دو فرد کاملاً متفاوت به ما معرفی می شود، حتی آنها را متفاوت می نامند. از Dmytro Startsev، قهرمان به Ionych تبدیل می شود.
- یک مرد جوان پرشور، "بهترین مردان"، پر از برنامه ریزی برای آینده، پزشکی که تلاش می کند برای دیگران زندگی کند و به نفع مردم باشد. چه اتفاقی برای این فرد می افتد؟
- پول، دستیابی به ثروت و موقعیت در جامعه، قهرمان را سخت، سنگدل و خودخواه می کند. او نسبت به سرنوشت بیماران بی تفاوت می شود، آنها حتی با دردسرها و زخم های خود برای او ناخوشایند هستند.
- روح قهرمان می میرد - او تنها زندگی می کند، زندگی اش خالی است. تنها دلخوشی یونیچ شمردن پولی است که برای روز به دست آورده است.
- وفاداری به خود یک شخصیت قوی را متمایز می کند که بر اساس اصول عدالت، شرافت و رحمت زندگی می کند. خیانت به آرمان های جوانی قهرمان را از نظر اخلاقی پایین می آورد. استارتسیو در جوانی از شخصی به عنوان یونیچ تحقیر می کرد، اما او به او تبدیل شد و نتوانست در برابر وسوسه یک زندگی "بهتر" مقاومت کند.
"کوچه های تاریک "
"جوانی همه می گذرد، اما عشق موضوع دیگری است"
قهرمانان داستان I. Bunin "کوچه های تاریک" - نماینده اشراف، میکولا اولکسیوویچ، و مهماندار مسافرخانه، نادیا، که سالها پیش آزاد شدند.
- با توقف برای گذراندن شب، قهرمان به طور تصادفی در زن همان دختری را که عاشقانه عاشقش بود، اما 35 سال پیش با خونسردی ترک کرد، می شناسد. در نگاه اول، داستان پیش پا افتاده است - روابط بین افراد از اقشار مختلف اجتماعی غیرممکن است و توسط جامعه محکوم می شود. چه نوع عشقی وجود دارد؟ برای مردم جهان بالا، تراژدی یک فرد عادی اصلا مهم و جدی نیست.
- زندگی قهرمانان داستان تقریباً به پایان رسیده است ، اما معلوم شد که اصلاً آنطور که آنها آرزو می کردند نبود. همسرش فریب داد و میکولایف را ترک کرد و پسرش فردی خالی و بی ارزش شد. نادیا توانست ازدواج کند - او اولین عشق خود را فراموش نکرد، اما همچنین نتوانست از آن جان سالم به در ببرد و ببخشد.
- میکولا اولکسیویچ با یادآوری گذشته متوجه میشود که داستان آنها غیرعادی بوده و میتوانست به شادی خالص تبدیل شود، اما در عین حال اجازه نمیدهد فکر کند که کار اشتباهی انجام داده است. امید، مانند آخرین انعکاس خورشید در هنگام غروب، روح او را برای لحظه ای روشن کرد، رویاها و آرزوهای جوانی را برگرداند، برای لحظه ای کوتاه پری غیر معمول احساس واقعی را صاف کرد. قهرمان این احساس را تا آخر عمر حفظ کرد.
- این ملاقات تصادفی می تواند زمان را به عقب برگرداند، لذت زندگی را بازگرداند.اما میکولا اولکسیویچ با اشاره به دیدگاه ها و قوانین جامعه نمی خواهد "به اشتباه" مداخله کند. بدون اینکه بفهمد سرنوشت به او فرصتی دوباره داده تا با خودش روراست باشد و پیری خوشی پیدا کند مسافرخانه را ترک می کند.
وفاداری به خود شجاعت دنبال کردن تنها راه خود است، بدون خم شدن به دروغ، خودخواهی، طمع، یا ترس از قضاوت.
در پایان، من می خواهم به خطوط زیر:
. N. V. گوگول "ارواح مرده"